خانم نسیم توکل رئیس هیئت مدیره عرش‌گستر در رویداد چامه

 

نسیم توکل از سال‌های ابتدای جوانی و در دهه هشتاد کارش را با پیشنهاد همسرش شروع کرد. نسیم توکل با ترسیم مسیر شایستگی خودش را از سایر کارمندها جدا کرد. مسیری که از قرار گرفتن در موقعیت شغلی و سازمانی شروع شد اما به مدارج بالای مدیریتی رسید. خانم نسیم توکل مدتی از دیگران دلخور بود که چرا به آن اندازه‌ای که تلاش می‌کند بازخوردی نمی‌گیرد. اما بعد از مدتی متوجه داستان موفقیت کارآفرینان دیگر شد و با خودباوری به موفقیت‌های بزرگ رسید.
 
 
روحیه‌ کم نظیر نسیم توکل به کم راضی نمی‌شد و در هر موقعیتی که بود سعی داشت مجموعه را به موفقیت برساند. شرکت تجارت الکترونیک عرش گستر یک مجموعه در حوزه الکترونیک است که محصولات استراتژیک و در عین حال متنوعی را در بخش‌های مختلف صنعت و تولید کشور ارائه می‌کند. مجموعه عرش گستر در سال‌های اخیر و به خصوص از سال گذشته رشد و رونق و موفقیت چشمگیری را تجربه کرده است. موفقیتی که بیش از همه مدیون راهبری خانم توکل است.
در پنجمین رویداد چامه از تجربیات خانم نسیم توکل در پست‌های بالای مدیریتی شنیدیم. چالش‌های حضور در فضای کارآفرینی برای یک خانم و مادر و … گفته شد.
نمی‌دانستم در چه زمینه‌ای علاقه دارم!

 

برای دختران شهرستانی از جمله من این مدلی تعریف شده بود که دختر باید درس‌خوان باشد. درسخوانی هم یعنی باید همه درس‌ها را خوب بخواند. شأن اجتماعی هم در رشته‌های پزشکی خلاصه شده بود. مسیر یک دختر هم مسیری بود که مدرسه و معلم می‌خواست. به ما اینطوری گفته می‌شد؛ شما شاگرد تنبل هستی پس باید انسانی بخوانی، مدیریت بازرگانی را کسی می‌خواند که رشته‌های دیگر قبول نمی‌شود. در نهایت اینکه در همه زمینه‌ها خوب بودن باعث شد که من متوجه نشوم که علاقه‌م در کدام زمینه است. به من گفته شد که پزشکی بخوانم اما پزشکی با مدلی که من دوست داشتم خودم را شگفت زده کنم، خلاقیتم و اینکه نمی‌توانم روزهای یکنواختی داشته باشم بی معنا بود.

 

همه این عوامل باعث شدند که من زمان کنکور تلاش زیادی نکنم و استرس شدیدی بگیرم. تنها رشته‌ای که که قبول شدم زمین‌شناسی بود که زمین شناسی دانشگاه اصفهان قبول شدم. چهار سالی که دانشگاه بودم بدترین دوره زندگی من بود آن هم در رشته‌ای که هیچ علاقه‌ای نداشتیم. از طرفی هم ترس وحشتناکی از پشت کنکور نشستن داشتم و یکسال دیگر خواندن برایم شکست خیلی بزرگی بود. در نهایت تصمیم گرفتم که همین رشته را بخوانم.

 

 دوره ما حداقل کسانی که دانشگاه اصفهان تحصیل می‌کردند، افراد خودشان را به دست سرنوشت می‌سپردند. از یک جایی به بعد دو نقطه عطف؛ کنکور و ازدواج ادامه زندگی را مشخص می‌کند. حالا که اولی را خراب کردی و رشته خوبی انتخاب نخواندی، ازدواج مسیر زندگی را رقم می‌زند.

 

 
چیدن مسیر شایستگی

 

من بعد از فارغ‌التحصیلی ازدواج کرده و به تهران آمدم. خیلی زود متوجه شدم آدمی نیستم که صرفا در خانه مانده و آشپزی کنم. من آدمی برونگرا، اجتماعی و خلاق هستم که این خلاقیت صرفا در آشپزی و شیرینی پزی رضایت بخش نیست. حتی اگر به زندگی زنان چند نسل قبل نگاه کنید، می‌بینید که زنان هم پا به پای مردها درآمدزایی می‌کنند. با فعالیت‌هایی مثل قالیبافی، نگهداری حیوانات و… درآمد دارند. بنابراین همسرم به من پیشنهاد داد که در قسمت جمع‌آوری منابع در شرکت فعالیت داشته باشم. در همان ابتدای مسیر که یک کارمند ساده در پایین چارت شرکت بودم به خودم گفتم که باید کارمند شایسته‌ای باشم. به هر حال دانش یا مهارتی برای شایستگی هست که من باید این مهارت و دانش را کسب کنم. من نیاز به توانمندی روحی، جسمی و از همه مهمتر یک انگیزه لازم دارم.

 

انگیزه من کسب درآمد نبود بلکه می‌خواستم کار با ارزشی در حرفه خودم انجام دهم. وقتی مسیر شایستگی را در کارمندی برای خودم چیدم خیلی اتفاقات برایم افتاد به این دلیل که فکرم به کار افتاد بدون اینکه دوره مدیریتی گذرانده باشم.

 

 
30 برابر شدن فروش

 

روی کانال‌های ارتباطی با مشتری‌ها، بهای تمام شده، کاتالوگ و وب‌سایت شرکت کار کردم. سال 83 بخش تجارت الکترونیک راه انداختم اما شکست خورد. چون خیلی مردم و جامعه اعتماد نداشتند و سایت‌های زیادی از آن استفاده نمی‌کردند. بخشی که به من سپرده شده بود فروش پایینی در حدود ماهانه پنج میلیون تومان داشت. با برنامه‌ریزی‌هایی که کردم در مدت سه ماه فروش را به 150 میلیون تومان رساندم که باعث دیده شدن من شد. از همه مهمتر خودم نسیم توکل را ببینم، اینکه چه توانمندی دارم. تمام مهارت‌ها از جمله قدرت رهبری، خلاقیت و از همه مهمتر روحیه حل مسئله کمکم کردند.

 

شرکت ما دو تا بخش کاملا جدا؛ الکترونیک و محافظت الکترونیک داشت. مدیران قصد داشتند که بخش الکترونیک را جمع کنند اما منصرف شده و مدیریت این بخش را به من سپردند. پروژه‌های خوب شرکت در بخش حفاظت الکترونیک بود که در مناقصات دوربین و اطفاء حریق شرکت می‌کردند. بخش دیگر هم بخشی بود که مهندس‌های الکترونیک طرح می‌آوردند و ما بسته به شرایط خط تولید راه انداخته یا شرایط را تامین می‌کردیم که کاملا برون سپاری بود و گاها واردات انجام می‌شد. در بخشی که بودم افراد فکر می‌کردند که من مهندس الکترونیک هستم به این دلیل که آن دانش و تخصص لازم را داشتم. من عملا کار مهندسی می‌کردم و رابط بین بخش تولید و طراح بخش تحقیق و توسعه بودم. شکافی بین این دو بخش بود که من با مطالعه و کسب دانش پر کردم.
مدیریت کامل … را به من سپردند!

 

نهایت اینکه در بخش حفاظت الکترونیک حقوقم از همه پایینتر بود و امکان رشد نبود. به من گفتند که اگر حقوق بیشتر می‌خواهی از پورسانت کسب درآمد کن. گاها پورسانت من از حقوق مدیرعامل هم بیشتر می‌شد. من دیدم که مدیر فروش بخش حفاظت الکترونیک که تلاش کمتری دارد اما توجهی بیشتری به این شخص می‌شد و مسیر شغلی بهتری دارد. با این حساب من با مدیرعامل صحبت جدی داشتم که من آخر چارت هستم و به عنوان کارمند می‌خواهم مسیر توسعه شغلی خودم را ببینم. در ذهن من بود که حتی مدیرعامل شوم اما نگفتم و مسیر را در ذهن خودم چیدم. من گفتم که مسیر را به من نشان دهید، آیا می‌توانم پله پله بالا بیایم و به جایی برسم؟

 

در نهایت من در شرکت ماندم و مدیریت کامل بخش الکترونیک را به من سپردند. در همان یکی دو ماه اول فهمیدم که برای کارآفرین شدن باید مدتی را کار کنم. آن چیزی که روی کاغذ وجود دارد با آن چیزی که در حین کار تجربه می‌کنی بسیار متفاوت است. برای شناخت سیستم و مدیریت باید مدتی دوره تجربی داشته باشیم. زمانی که با این هدف وارد کار شوی دید دیگه‌ای نسبت به یادگیری و تجربه به دست می‌آوری.

 

اتفاقات زیادی تا سال 90 افتاد. مدیریت بخش الکترونیک با من بود و در توسعه و بازار نقش داشتم و کارهای خیلی متفاوتی انجام می‌دادم. بعضا کارهای عجیب و غریب هم انجام می‌د ادم مثلا کتاب نوشته و به اسم فرد دیگری منتشر می‌کردم. در هیئت مدیره به جای اسم خودم فرد دیگری را نوشته و با ارتباطم برای این فرد رای می‌آوردم.
 
اولین جرقه جریان ساز زندگی‌

 

سال 90 سمینار بین‌المللی برای شرکت برگزار کردم. آن زمان برگزاری سمینار سخت بود و توانمندی بالایی می‌خواست. دبیر اجرایی سمینار شده و 450 نفر از مدیران ارشد کشور را دعوت کردم. افراد زیادی به سِن آمده و تندیس دریافت کردند. در سمینار بود که اولین جرقه جریان ساز زندگیم اتفاق افتاد. من انتهای سالن بودم و سمیناری را می‌دیدم که شش ماه تمام برایش وقت گذاشته بودم اما نه دیده شدم و نه کسی من را می‌شناخت. انتظار داشتم که حداقل همسرم اعلام کند که مسئول برگزاری این سمینار من بودم. همه از سالن خارج شدن و من آخرین نفر بودم و با بغض به خودم گفتم که چرا کسی من را ندید.

 

این اتفاقات باعث شدند که من مدتی را از افراد نزدیک به خودم دلخور باشم مبنی بر اینکه چرا قدر ارزش‌های من دانسته نمی‌شود؟ به طور مثال من جلساتی را مدیرهای بلند پایه تشکیل می‌دادم اما خودم شرکت نمی‌کردم و نمی‌دانم چرا این کار را می‌کردم.

 

از سال 90 به بعد من با یکسری زنان کارآفرین آشنا شدم. شروع کردم در مورد تجربه زیسته زندگی افراد تحقیق کردم و در انجمن‌های کارآفرین ارتباط گرفتم و متوجه شدم که مدل آن‌ها فرق می‌کند. یک خودباوری خاصی دارند و قرار نیست کسی این افراد را تحسین کند در صورت لزوم خودشان تحسین کننده هستند یا قرار نیست کسی قدرشناس آن‌ها باشد خودشان قدرشناس خودشان می‌باشند.
چه چیزی اجازه رشد نمی‌داد؟

 

مدل متفاوتی را برای من ایجاد کرد و متوجه شدم همه آن سال‌ها چیزی که عملا اجازه رشد به من نمی‌داد بحث خودباوری بود. ارتباط با آدم‌های موفق یک خودباوری و انگیزه‌ای را در من ایجاد کرد. خودباوری و انگیزه باعث شدند که من بتوانم بال به دست آورده و از یک زمانی به بعد هر چیزی که آرزویش را داشتم خودم خلق کنم.

 

من سه فرزند دارم که در هر دوره بارداری و بعد از آن خانه بوده و کارها را به صورت دورکاری انجام می‌دادم. همیشه دلم می‌خاست کتاب بنویسم که تاکنون هفت کتاب در حوزه بازاریابی نوشتم. یا می‌خاستم دکتری بگیرم که گرفتم هر چند بعدها فهمیدم ارزشی نداشت. الان بخواهم خودم را معرفی کنم هیچوقت کارآفرین یا دکتر نمی‌گویم چون دیگر ارزشی ندارند. سعی دارم روی عزت نفس خودم کار کنم که این یعنی من خودم را نسیم توکل معرفی کنم.

 

بعضی اوقات از من سوال می‌کنند که آیا در مسیر کارآفرینی مواقعی بوده که زن بودن مشکلاتی ایجاد کند؟ در بخش خصوصی ندیدم که زن بودن باعث شود که خانمی رشد و توسعه پیدا نکند. اصلا دنبال تعویض مثبت نیستم که چون زنم تسهیلات بیشتر یا … . نه اصلا و اتفاقا خودم چالش در کنار آقایان را دوست داشتم. الان وضعیتی دارم که در سازمان و ارگان‌هایی که زن ستیز هستند خیلی راحت کار کرده و مشکلی ندارم.

 

در زمینه مادر شدن به من می‌گویند که چطور با سه فرزند تا 9 شب حتی تعطیلات سرکار هستی؟ مدل مادر بودن من متفاوت از مدل مادر بودنی هست که تعریف می‌کنند. بچه‌های من در تربیت و رفتار کردن آزادتر هستند. من مدل تربیتی دارم نامش را مادر در نقش کوچ گذاشتم. راهنمایی می‌کنم که خودشان برنامه و فعالیت را انجام دهند. فرزندان من با اینکه 5و10 سال دارند به اندازه یک انسان بالغ استقلال دارند.
 
بدون مشورت با واحد حقوقی تصمیمی نمی‌گیرم!

 

در چند سال گذشته چند تصمیم با ریسک بالا گرفتم که شرکت را به سمت ورشکستگی پیش برد. دلیلش این بود که من قراردادهایی را امضا می‌کردم که چندین برابر بودجه شرکت بود و بخش دولتی بعد از چند سال مبالغ را به صورت خرد به ما داد. همین عامل باعث فروخته شدن ساختمان شرکت در خیابان سهروردی شد. ما این ساختمان که الان حدود چند ده میلیارد است را فروختیم و بدهی بانک را دادیم. این اتفاقات باعث شد که الان بدون مشورت با واحد حقوقی هیچ تصمیمی نمی‌گیرم.

 

سال 90 به بعد که شرکت رشد خوبی داشت، برنامه‌ای به نام برنامه تحول سازمانی در شرکت‌ها را پیاده کردم. برنامه تحول سازمانی برنامه‌ای است که سیستم منابع انسانی و سیستم مالی را در کل شرکت جریان می‌دهد. راه‌اندازی این‌ طرح در صحبت راحت اما پیاده سازی و اجرا سخت است. پیاده سازی و اجرای سیستم مدیریت مالی و مدیریت منابع انسانی باعث رشد مضاعفی شد. همه شرکت‌ها چشم‌اندازی را به دیوار می‌چسبانند. اما ما به چشم انداز شرکت پایبندیم و برایش استراتژی تعیین می‌کنیم. حتی ممکن است که چشم انداز سه ماهه عوض شود.

 

سال 99 نزدیک به چهار برابر سال‌های پیش فروش رشد پیدا کرد. دلیل رشد چهار برابری همان چشم‌انداز و استراتژی و برنامه تحول سازمانی بود. شرکت آنقدر رشد کرد که کل کسب و کارهای دیگر را بستیم و الان فقط روی الکترونیک تمرکز داریم. من الان رییس هیئت مدیره شرکت عرش گستر و مدیرعامل شرکت قطعه آزمون الکترونیک رسانا هستم. شرکت عرش گستر سیستم‌های الکترونیک را برای بقیه تولید کنندگان تولید می‌کند. فعالیت شرکت از بخش طراحی تا تامین و تولید است. محصول نهایی با تولیدکننده است و ما قطعه‌ای را ارائه می‌کنیم که در محصولش به کار ببرد.
 
چه شریکی بهتر از همسر

 

خیلی اذیت می‌شدم وقتی که بیان می‌کردند؛ مسیر توسعه‌ خیلی راحتی داشتی چون در شرکت خانوادگی کار می‌کردی. به تو فرصت داده شد. چه زحمتی کشیدی؟ این خیلی آزار دهنده بود چون من می‌دانستم که چه کارهایی کردم. همسرم با تمام تلاشی که کرد و فرصتی که به من داد بیشتر یک مهندس است و بخش زیادی از کار شبکه‌سازی و توسعه کسب‌وکار را من انجام دادم.

 

یک برهه زمانی جدا شدم که به خودم و دیگران ثابت کنم، توان مدیریت و ایجاد شرکت جدید را دارم. شرکت با اینکه موفق بود اما متوجه شدم که امتیاز خوبی را از خودم گرفتم. یک خانم با سه فرزند شریکی بهتر از همسرش نمی‌تواند داشته باشد. خب من هر شرکت دیگری هم بروم باید شریک داشته باشم و یکی از شرکا می‌تواند همسر باشد. برای یک زن شریک دلسوزتری از همسر، پدر و برادر وجود ندارد. بنابراین برگشتم که مسیر توسعه شرکت را با همدیگر پیش ببریم.

 

نکات مهمی در دل این داستان گفته شد به طور مثال تصمیم گرفتم که سرنوشتم را خودم بسازم. سعی کردم که در کاری که انجام می‌دهم شایسته باشم و این خیلی به من کمک کرد. بخش توسعه، شبکه سازی و ارتباطات برای من بزرگترین درس را دارد. در کنار هر کار و مهارتی که یاد بگیرم شبکه سازی و ارتباطات با افراد موفق و کارآفرین‌ها را رها نمی‌کنم. مسیر توسعه کسب و کار در ایران را این شبکه سازی به من یاد می‌دهد.

 

نهایت امر اینکه سرنوشت خودتان را خودتان بسازید.

 

شرکت تجارت الکترونیک عرش گستر سال 79 با هدف ارائه خدمات دانش محور به شرکت‌های حوزه الکترونیک تاسیس شد. خدماتی که این شرکت عرضه می‌کند: خدمات فنی مهندسی، طراحی و مهندسی معکوس و تحقیق و توسعه و نمونه سازی ، تامین بردهای مدار چاپی و قطعات الکترونیک، آزمون ، غربالگری قطعات الکترونیک، مونتاژ و مدیریت پروژه های تولید از صفر تا صد می باشد.
چامه؛ محلی‌ برای شنیدن داستان‌ موفقیت استارتاپ‌های ایرانی