علی نقیب

دانشجویی و کار

 

سال 1354 کنکور دادم و در رشته مهندسی صنایع، در دانشگاه صنعتی شریف قبول شدم. من توی زمان دانشجوییم تدریس می‌کردم. یه روزی که در حال تدریس بودم به شاگردهام، پدرش از من پرسید توی دانشگاه شما دانشجوی دختر نیست که به دختر من تدریس کنه؟ من گفتم هست و اومدم توی دانشگاه آگهی زدم “تدریس برای دختر توسط دانشجوی دختر” و شماره تلفن منزل رو دادم. اون زمان 30 درصد می‌گرفتم و اینا رو معرفی می‌کردم. علاوه بر اون آگهی دادم تو روزنامه با این عنوان “تدریس توسط دانشجوی دختر دانشگاه صنعتی شریف”.  

 

شراکت با استاد

 

توی دانشگاه با یکی از اساتیدمون آشنا شدم و با هم یه شراکت به راه انداختیم. کار ما در حوزه صنایع دکوراسیون بود؛ مثل چوبکاری و کابینت و … استاد من تحصیلکرده آلمان بود و یه جورایی اطلاعات و تکنولوژی رو ایشون داشتن. سال 1356 بود که ما شرکت رو ثبت کردیم و کاتالوگ و بیزینس پلن و همه اینا رو نوشتیم. بالاخره کارخونه‌مون رو به راه انداختیم. سال 1357 انقلاب شد و توی جو انقلاب کارای دکوراسیون و تزئینی چیز جالبی نبود. ما تصمیم گرفتیم به این سمت بریم که محصولی تولید کنیم که برای کشور ارزش داشته باشه. به این فکر افتادیم که یک سری قطعات که از ژاپن وارد میشد رو تولید کنیم. این قطعات توی وزارت نیرو و صنعت خودرو استفاده میشد. توی شهرک صنعتی البرز قزوین زمین گرفتیم و زمانی که میخواستیم کارمون رو شروع کنیم به جنگ خوردیم. به در بسته خوردیم. ما هرچی پول داشتیم ریخته بودیم توی زمین و سوله و پولی براون نمونده بود. تا سال 1363 مشکل مالی داشتیم و تقریبا هرچی سرمایه داشتم از بین رفت. بعد از اون به من پیشنهاد شد که در سمت مدیرعامل زمزم تهران کار کنم.

 

کارخونه زمزم

 

وقتی مسئولیت کارخونه زمزم تهران رو به عهده گرفتم زمان جنگ بود و شرکت سودهی نداشت. همچنین ظرفیت زیر 50 درصد بود. توی شرایط جنگ نوشابه کالای تفننی محسوب میشد و اون موقع فقط به کالای اساسی ارز میدادن. اون زمان هم نوشابه فقط شیشه‌ای بود. کاری که کردم این بود که ارز نوشابه‌سازی‌هایی که رو دستشون مونده بود رو گرفتم و ظرفیتمو دو برابر کردم. یادمه سال 1366 بود که شرکت سود خیلی خوبی کرد.

 

وجدان کاری

 

یک روز من رفتم سر کار، مدیر اداری به من گفت یکی از کارگرها توی تونل زیرزمینی اومده رد بشه و سرش خورده جایی و بیهوش شده. برده بودنش بیمارستان و حالش بود. بهشون گفتم کارگر رو ببرید بیمارستان خصوصی و شرکت پولشو میده. اون فرد بعد از یک هفته خوب شد و اومد سر کار. از اون روز به بعد من که می‌رفتم تو خط تولید همه برای من دست می‌زدن و تکریم می‌کردن. همونجا متوجه شدم صداقت و انسانیت و برخورد درست چقدر می‌تونه اثر بذاره توی تولید.
سال 1390 به من پیشنهاد مدیرعاملی کارخونه بهداشتی دکتر عبیدی شد. اون زمان تعداد پرسنلی که من گرفتن 17 نفر بود. الان تعداد پرسنل ما 500 نفره.
چامه؛ محلی‌ برای شنیدن داستان‌ موفقیت استارتاپ‌های ایرانی