حدودا 35 سال، در اوج جنگ، پیش از انگلستان، برگشتم ایران. به ایران عرق داشتم و علاقه‌مند بودم اینجا کار کنم. من در انگلستان از 9 سالگی تنها زندگی کردم و درس خوندم. بعد از بازگشتم رفتم سربازی و سپس مشغول کار شدم. خیلی دوست داشتم پیشه خانوادگی خودمون، یعنی همون رستوران‌داری، رو دنبال کنم. خیلی به عموم، که مالک رستوران رفتاری بود، اصرار می‌کردم که اجازه بده من در رستوران کار کنم ولی اون قبول نمی‌کرد. کار من شده بود بساط کردن گوشه خیابون و اصرار به عمو برای کار کردن توی رستوران. بالاخره عموی من راضی شد من توی رستوران کار کنم، اما به عنوان توالت‌شور! من قبول کردم و هر روز علاوه بر 90تا توالتی که می‌شستم هرچی بد و بیراه بلد بودم نثار عموم می‌کردم.
 
چندین سال کارگری عموم رو کردم تا بالاخره عموخان تصمیم گرفتن رستوران رو واگذار کنن. من هم برند رو از عموم و پدرم خریدم و وایسادم پای کار. از اون زمان سعی کردم نوآوری رو وارد کار کنم. علاوه بر اون چون می‌خواستم ثابت کنم که من لیاقت این کار رو داشتم صرفا به دلیل فامیل و آشنا بودن صاحب این برند نشدم، چندین شرکت تاسیس کردم و هلدینگ خودمو داشتم. اما الان تقریبا ده سالی میشه که همه رو کنار گذاشتم و روی صنعت غذا تمرکز کردم.
 
ما توی این صنعت کاملا حرفه‌ای و آکادمیک کار می‌کنیم. مدتی میشه که کارمونو NFD کردیم و علاوه بر اون در متاورس موزه‌مون رو راه‌اندازی کردیم. برند ما هرکاری که تا سال 2050 در صنعت غذا اتفاق میفته رو انجام داده. ما الان توانایی اینو داریم که با DNA غذا بدیم. غذایی که کاملا شخصی‌سازی شده. این آینده‌نگری ما باعث شد در کرونا یک روز هم تعطیل نباشیم و به کارمون ادامه بدیم.
 
در کرونا تعداد 10 هزار رستوران در تهران به 4 هزار کاهش پیدا کرد. این نشون میده که کسب و کارهای ما استاندارد نیستن و تاب‌آوری سازمانی کافی رو ندارن.
چامه؛ محلی‌ برای شنیدن داستان‌ موفقیت استارتاپ‌های ایرانی