همه منتظر شنیدن آخرین ارائه هستند. تفاوت قالب ارائه‌ها با روایت‌گری‌های جذاب میهمانان چامه، باعث شده است که مخاطبین احساس خستگی نکنند. قصه‌ی تولد و رشد و نمو کسب‌وکارها واقعا شنیدنی‌ست.

موضوع این روایت، مهاجرت است که هم مزه‌ی احساسی دارد و هم چاشنی بیزینسی. خانم حاتمی مدیرعامل تلنت درباره‌اش برای ما صحبت می‌کند. عجب موضوع ملموسی!

چیزی که این روزها بیش‌تر اطرافیان من و حتی شاید بزرگواران حاضر در مراسم هم، به آن فکر می‌کنند و در گوشه‌ای از ذهنمان به عنوان یک چراغ روشن از آن یاد می‌کنیم. حالا بايد بيبينيم در ادامه چه مي‌شود؟

تقريبا بیست سال از مديريت سرکار خانم آسیه حاتمی مي‌گذرد. ایران تلنت در آغوش او بزرگ شده و قد کشیده است. فردی با روحیه به شدت تیمی و علاقه‌مند به کارگروهی.
اسلایدی نمایش نمی‌دهد و می‌گوید:

 ”  مهاجرت موضوع سختی است.” کلمه‌ِ سخت را طوری بیان می‌کند که در ذهنش مصداق‌هایی برای آن دارد و سپس به ادامه‌ي  صحبت‌هايش مي‌پردازد: ” من آمده‌ام چند  داستان  را با شما به اشتراک بگذارم. من از كودكي به كار تيمي علاقه داشتم. زمانی که عضو گروه تئاتر و تیم سرود مدرسه بودم. براي من خلق کردن نمایش در کنار دیگران،  هنوز هم امری لذت‌بخش است.  اصلا انگار حس تعلق داشتن و عضو تیم بودن را به معناي واقعي دوست دارم. سفركردن به عنوان بزرگترین تفریح زندگي من است. هنوز هم سفر مي‌كنم چه داخلي و يا خارجي فرقي نمي‌كند.”

اسم مسافرت كه مي‌آيد، صحبت‌هاي خانم حاتمي برايم جذاب‌تر مي‌شود. كمي خودم را جمع‌و جور مي‌كنم و با حالتي براق، روی صندلی می‌نشینم و این مدل نشستن چهره‌ی مشتاق مرا برای شنیدن ارائه نشان می‌دهد. لمس تجربه‌ها و دیدن فرهنگ‌های مختلف، ملاقات با آدم‌ها نیز شاید سوغاتی سفرهای اوست .  خانم حاتمی تعريف مي‌كند: “

من عاشق گشت‌وگذار هستم و دیدن تفاوت‌ها وتشابهات در موضوعات مختلف برایم جذاب است. در سفرها فقط یک چیز برایم آزاردهنده است. زمانی که از من می‌پرسیدند: اهل کجا هستی؟ من باخوش‌حالی می‌گفتم که ایرانی هستم. ناگهان چهره‌ی سوال‌کننده تغییر می‌کرد و با حالت تعجبی می‌گفت: اُاُاُاُاُ……بعد از شنیدن این جمله انگار من عضو تیمی بودم که با بردن آن حس افتخاری به من دست نمی­داد و اين مسئله برايم آزاردهنده بود.”  سالن هنوز تاریک است، اما چشم‌ها به نور کم عادت کرده. غرق در فضای روایت بودم. داشتم خانم حاتمی را در قطاری تصور می‌کردم، وقتی در حال رفتن به یک ایونت است و چهره‌ی یک خارجی درحال گفت‌وگو با او که متوجه شدم یکی از بچه‌های اجرایی دارد مرا صدا مي‌زند و من اصلا نشنيده‌ام. چندین بار سرم را به نشانه پاسخ مثبت تکان می‌دهم چون می‌خواهم زودتر به دنیای حرف‌های خانم حاتمی برگردم.  به نظر می‌آید مدیرعامل ایران تلنت دوست داشت همیشه در تیم برنده باشد و ضعیف بودن را تحمل نمی‌کرد. شاید به خاطر همین بیست سال است که همچنان در جایگاه خود و برای رسیدن به رویاهاش تلاش می‌کند.
اما همیشه هم نمی‌شد روی خط برنده شدن ماند. زندگي يك دست خط ندارد كه هميشه صاف برود و روي برنده شدن يا مثلا شاد بودن يا موفق بودن باقي بماند، دستش مي‌لرزد و حتي دچار خط‌خوردگي مي‌شود. از شكست براي ما مي‌نويسد، از تنهايي و يا فراق و بي‌پولي. شاید گاهي گذشتن از دره‌ها، قبل از رسيدن به قله‌هاي موفقيت لازم است. حالا نوع داستان عوض مي‌شود و خانم حاتمي به بيان خاطرات گذر ازهمان دره‌ها مي‌پردازد: ” سال 2008  با شروع تحریم‌ها، شرکت‌های خارجی که با آن‌ها همراهی می‌کردیم یعنی اصلی‌ترین شرکای ایران تلنت،  از ایران رفتند. 

در همین سال 97 هم به خاطر سه برابر شدن نرخ دلار، بیزینس‌ها اکثرا استخدام‌های خود را متوقف کردند. این تغییرات در قیمت دلار، اثری مستقیم روی هزینه‌های شرکت‌مان داشت  و تا شش ماه باعث شد که درآمد شرکت  نصف شود.” او از بالا و پایین رفتن‌های مسیری که طی کرده است و شاید رمزهای موفقیتش برای حاضران می‌گوید: “در تمامی آن لحظه‌ها فکر می‌کردم، گزینه‌ی دیگری جز ادامه دادن و موفق شدن وجود ندارد و من نباید دست از تلاش بردارم.  دوراني بود كه من را به ياد تونل وحشت مي‌انداخت. من از كودكي از تونل وحشت مي‌ترسيدم و اصلا آن را دوست نداشتم و با ترس از آن عبور مي‌كردم. “

” ایران تلنت هم روزهای سختی داشته و چالش‌های زیادی را طی کرده، به قول معروف زخم‌خورده‌ی روزگار است. اما مهم‌تر از آن نحوه‌ی تعامل او با مشکلات و شاید تبدیل کردن تهدید به فرصت‌هاست و اینکه همزمان می‌گفت بحران‌ها همیشه رفتنی هستند. در ذهنم در حال کلنجار رفتن هستم. شکست‌هایم را می‌شمارم و زوايه نگاهم به بحران‌ها را بررسي مي‌كنم. در كشمكش رشته‌هاي ذهني‌ام، خانم آسیه حاتمی از دستاوردهای آن روزها برایمان تعریف می‌کند:” کلی ایده و فکر جدید و راه نو را پیدا کردیم. اما مهم‌تر از آن احساس همدلی آمیخته با محبت بین همه اعضا بود. بعد از آن دوران، من دیگر آسیه حاتمی سابق که 80 کارمند داشت، نبودم. حالا همه مالک ایران تلنت بودند و هرکس هرچیزی داشت از هرجنسی در دایره گذاشت و مشارکت کرد تا از آن بحران بگذریم.” شايد مي‌خواست بگويد كه در سياهي شب، ستاره‌ها ديده ‌مي‌شوند. اگر هميشه روز باشد، هيچ‌وقت كسي زيبايي ستاره‌ها را نمي‌بيند. 

در ادامه مثال مي‌زند هرجایی که در خارج از كشور سفر می‌کنم چند نفری هستند تا با آن‌ها تجدید دیدار کنم و ساعتی را باهم بگذرانيم. مهاجرت موضوع سختی است و اینکه  وقتی کارمندانم پیش من می‌آیند تا در اين‌باره صحبت کنند از چشم‌های بچه‌ها، موضوع را می‌خوانم و این برایم دردناک است. انگار بین او و پرسنلش رشته محبتی است که گسست آن دشوار است. او جدای از آن غم‌وغصه‌ها برای همه‌شان آرزوی موفقیت می‌کند و مانند یک همراه دل‌سوز چند جمله‌ای هم به یادگار به آن‌ها می‌گوید:

“درست است که می‌روی و شاید از شرایط موجود فرار می‌کنی، اما بعد از گذشت از این دوره و رسیدن به دوره‌ای که آن آرامشی که در ذهنت داری را کسب کردی، بدان که آن موقع چه می‌خواهی و چه چیز رؤیای تو را می‌سازد؟ درآن لحظه می‌گویی که من عاشق این بودم و می‌خواستم فلان مسئله محقق شود. برای چی می‌روی؟ این را پیدا کن!  دیر یا زود به نقطه امن خودت میرسی. از نظر اینکه چیزهایی که می‌خواهی باشد اما بدان که بعد از آن چه می‌شود و تو چه می‌خواهی؟ در انتها دنبال چه هستی؟ هرچند اگر هدفمند باشی به آن می‌رسی.

رفتن و یادگرفتن از دیگران چیزخوبی‌ست اما مشکل داستان، برنگشتن است و این مسئله هزینه‌ی سنگینی دارد. اما فراموش نکن هرجایی که بروی، ایرانی هستی.

 اگر بخواهیم یک روز در خارج از این مرزها به جای اُاُاُاُ با  وَاووو مواجه شوی….” باید بزرگتر فکر کنیم.

این حرفیست که همیشه به خودم می‌گویم. اینکه وقتی ایرانی هستم باید سعی کنم برند ایران را در جهان درست کنم. حتی اگر فقط یک نفر باشم. . ایران تلنت هم مثل پمکو تجربه‌ی مهاجرت فرزندانش را داشت حتی شاید بیش‌تر از آن. اين تجربه‌ي مشترك، دردي هم‌خانواده را بر پيكر سازمان‌ها وارد كرده كه حالا خانم حاتمي نسخه‌اي واحد براي درمانش مي‌پيچد.

چامه؛ محلی‌ برای شنیدن داستان‌ موفقیت استارتاپ‌های ایرانی

دیگر روایت‌ها